شیرین زبون ما
دختر نازم میخوام تو این پست از شیرین زبونی هات برات بنویسم.
بابا جون که از سر کار میاد تا از پله ها بیاد بالا ضعف میکنه از زبون ریختنت
بابا (در راه پله): سلاااااااااااااااااام
مطهره: سلام عشققققم
بابا جلوی در: سلام گلم بدو بغل بابا
مطهره(در حال نگاه به دستهای بابا): برام چی خریدی؟
و طبق معمول هر شب اول بوس به بابا بعدا خوردن بستنی
چادر نمازت رو با زور روی سرت نگه داشتی، عروسکت رو هم بغل کردی اومدی بهم میگی:
خاله کاری با من نداری؟
من: کجا میخوای بری عزیزم؟
شما: میرم خونمون خیلی زحمت دادم
من: میام لهت میکنم اونجوری چادر سرت کردی هاااااااااااااااااا
شما: مامان، میام لهت میکنم یعنی خیلی دوسم داری؟
من: بله گلم عاشقتم
شما(بعد از چند لحظه که کمی ازم دور شدی): ماااااماااان!!!!!
من: جاااااااانم
شما: حالا که تو عاشقمی، منم دیووووووووووونتم
من:
شما:
تا میبینی من یه کم آرایش میکنم میای میگی: شُله لب زدی؟
من:
شما: دعا کن منم مامان بشم شُله لب بزنم
امان از بچه های این دوره زمونه