من و دخترهای عزیزتر از جانم
مدتهاست که چرت نیمه روز پیشکش ، چهار ساعت متوالی در شب نخوابیدم
مدتهاست که نوشتن پیشکش ، یک فیلم کوتاه رو با حضور ذهن کامل ندیدم
مدتهاست که خواندن رمان پیشکش ، یک صفحه از یک مجله رو بدون قطع کردن نخوندم
نقشه هایی که داشتم پیشکش ، جز برای پوشک و کرم و لباس و کلاس کودکم نقشه تازه ای نکشیدم
حالا خوب می دونم چند تا از موهام سفید شدن چون مدتهاست دیر به دیر رنگشان می کنم
سینما، تئاتر، جمع دوستانه، خرید گروهی، سفرهای یهویی، تلفن های طولانی و ....همه را ترک کردم
کفش پاشنه بلند، کیف های رنگارنگ، موهای درست کرده و آرایش مرتب به تاریخ پیوسته و ساک بچه به دوش می کشم.موهام را جمع می کنم و همیشه گوشه ای از رژ لبم روی صورتم پخش شده و اثر انگشت دستهای کوچکی مداد چشمم رو روی لپم کشیده
همه اینها و خیلی چیزهای دیگه رو دادم تا صورت فرشته های کوچیکم رو با آرامش نگاه کنم و گرمی دستهای کوچکشون رو روی صورتم احساس کنم
و با بودن فرشته های کوچکم طعم شیرین دوباره مادر شدن رو چشیدم
مطهره عزیزم شش ماهه که صاحب دوتا خواهر ناز شده
مبینا(قل اول)
مهنا(قل دوم)
قشنگ ترین خنده های عالم
عشق خودم